کتاب روز تیغ، خاطرات زندگی سردار شهید علیآقا ماهانی جانشین مسئول مخابرات لشکر ۴۱ ثارالله. بازآفرینی خاطرات توسط اصغر فکوری.
گزیده ای از کتاب روز تیغ
یک بار من و مادرش کنجکاو شدیم و رفتیم ببینیم چکار میکند. از پشت پنجره نگاه کردیم. دیدیم این جوان فرش را کنار زده و سرش را روی این موزاییکهای سرد گذاشته است و مناجات میکند. طوری ناله و زاری میکرد که ما هم پایین پنجره نشستیم و هایهای گریه کردیم.
بارها مادرش دستهایش را به آسمان بلند کرده و گفته بود: «خدایا شکرت که از من قالیباف فقیر، چنین فرزندی سبز شد.» من هم ندیدم روزی را که این مظلوم به درگاه خدا شکایت کند.
سفرۀ ما همیشه فقیرانه بود، اما این مؤمن با اینکه دوران جوانی خودش را میگذراند و احتیاج به تغذیۀ مناسبی داشت، هر وقت نان و پیاز هم میخورد، دستهایش را به آسمان بلند میکرد و میگفت: «خدایا، ما را سیر کردی، گرسنهتر از ما را هم سیر کن.»
چون ما عشایرزاده هستیم، عشایر بهسختی خو میگیرد. دلش همیشه با خداست. اهل کلک نیست. علی آقا هم خون عشایر در رگهایش بود. ملاحظۀ همه را میکرد. وقتی سر سفرۀ غذا مینشست، میدیدم خیلی آهسته غذا میخورد. بچههای دیگر چهار لقمه برمیداشتند و او هنوز یک لقمهاش را هم تمام نکرده بود. میگفتم: «علی جان! یواش میخوری؟ بخور جان بگیری.»
میگفت: «بگذار این بچهها گرسنه از کنار سفره نروند.»
وقتی میدید همه کنار کشیدهاند، دستش را بالا میبرد، خدا را شکر میکرد، دعا میخواند و از خداوند طلب رحمت و رزق حلال میکرد.
با خود فکر میکردم بار الها، این آدم که با شکم گرسنه تو را شکرگزاری میکند، اگر شکمش پر باشد چه میکند؟ میگفتم: «سیر شدی علی آقا؟»
میگفت: «در قلب آدمهای شکمسیر، خدا پیدا نمیشود.»
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.