کتاب حاج یونس، زندگی نامه و خاطراتی از سردار شهید یونس زنگی آبادی
زندگی نامه وخاطراتی از سردار شهید حاج یونس زنگی آبادی از فرمانده تیپ امام حسین علیه السلام لشکر 41 ثارالله کرمان در دوران دفاع مقدس.
گزیده ای از کتاب
حاجی هم جواب داد: «دیدی روی زمین چطوری کار می کردم؟»
گفتم: «بله!»
حاجی در حالی که به بازویش اشاره می کرد، گفت:
– به مردم بگو: «این از ثمره زحمتکشی خودم بوده . این غذایی که الآن دارم می خورم، نتیجه زحمتی است که روی زمین کشیدم. »
بعد از جنگ، ما با شهید قول و قرارهایی گذاشته بودیم که یکی را عمل نکردم. آن شب، من از صدای گریه همسرم از خواب بیدار شدم. در خواب مرتب التماس می کرد و می گفت: «حاج یونس نرو. بمان. این دفعه او را ببخش .»
وقتی همسرم از خواب بیدار شد، دوباره خیلی گریه کرد و عرق ریخت. وقتی حالش بهتر شد، از او جریان را پرسیدم. همسرم گفت:
– شهید یونس زنگی آبادی و علی شفیعی را در خواب دیدم. ما با همدیگر به منطقه ای زیبا رفته بودیم و من زیر درختی نشسته بودم. ناگهان شهید یونس زنگی آبادی و شهید علی شفیعی در حالی که لباس های تمیز و قشنگی پوشیده بودند، به آنجا آمدند و از من پرسیدند: «اکبر کجاست؟ »
من تو را نشان دادم و گفتم: «آنجاست. دارد کار می کند.»
حاجی گفت:
– سلام ما را به او برسان و بگو آن قولی را که در آن جلسه داده بودی، عمل نکردی . بدقولی کردی . به او بگو: «من دیگر پیش تو نمی آیم. رهایت می کنم. دیگر دور و برت نیستم.»
من اعتقاد قلبی دارم که روح شهید یونس زنگی آبادی، ناظر کارهای ما است.
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.