کتاب از شهر خدا، زندگینامه و مجموعه خاطرات شهید رمضان راجی امیر حسینی
کتاب از شهر خدا، زندگینامه و مجموعه خاطرات شهید رمضان راجی امیر حسینی از شهدای اطلاعات در دفاع مقدس به قلم زینب یزدان پناه.
گزیده ای از کتاب
شهید رمضان راجی امیرحسینی با عشق و علاقه ای که به جبهه و جنگ داشت. در کنار هم رزمانش با شور و اشتیاق در عملیات های فتح المبین، بیت المقدس، رمضان، والفجر3، خیبر، بدر و والفجر هشت شرکت نمود و سرانجام در ششم خرداد سال 1365 مصادف با سیزدهم ماه مبارک رمضان درمنطقه ی عملیاتی کربلای یک توسط گروهک ضدانقلاب فرسا ن از ناحیه ی سر مورد اصابت گلوله قرارگرفت و شربت شیرین شهادت را نوشید.
پیکر پاک شهید رمضان راجی امیرحسینی پس از تشییع در گلزار شهدای کرمان به خاک سپرده شد.
اهمیت نماز
راجی به خواندن نماز اول وقت اهمیت زیادی می داد. برایش مهم نبود در چه شرایطی هستیم. برای برگزاری نماز جماعت در اول وقت اصرار و پافشاری زیادی داشت.
روی یکی ازتپه های تکاب که مشرف به روستای حسن آباد بود، مستقر شدیم. قرار شد شب عملیات پاکسازی روستا را شروع کنیم. وقتی صدای اذان ظهر توسط یکی از برادران رزمنده بلند شد، به دستور راجی به گروه های دو نفری تقسیم شدیم، تا به نوبت برای گرفتن وضو به پایین تپه برویم.
آخرین نفراتی که مانده بودیم، من بودم و راجی و آتش افروز. آن دو بعد از گرفتن وضو بالا آمدند. نوبت به من که رسید. به تنهایی از تپه پایین رفتم. کنارچشمه ی آب درحال وضو گرفتن بودم که صدایی نامفهوم به گوشم خورد. اهمیتی ندادم. بعد ازگرفتن وضو بالا آمدم. همه ی بچّه ها برای اقامه نماز جماعت داخل سنگر رفته بودند. همین که خواستم وارد سنگر شوم، ناگهان چشمم به یکی از دموکرات ها افتاد که درفاصله ی چند متری از من، پشت تخته سنگی بزرگ ایستاده بود. وقتی متوجه شد او را دیده ام، در یک چشم بر هم زدن ضامن نارنجکی را کشید و آن را به طرف سنگر پرتاب کرد.
نارنجک جلوی پای من، کنار درِورودی سنگر روی زمین افتاد. برای لحظه ای ماتم برد. قدرت هر گونه تحرک و تکلمی از من سلب شده بود. چیزی شبیه معجزه اتفاق افتاد و نارنجک عمل نکرد. هنوز حیران و هراسان مانده بودم، که بلافاصله نارنجک دوم را به سمتم پرتاب کرد. این بارخیلی دور تر از سنگر منفجر شد. با شنیدن صدای انفجار، بچّه ها از سنگر خارج شدند. شروع به مقابله کردیم.
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.